ای روز بــــرآ...

ساخت وبلاگ
آسفالت زیر پام سفت و سرده. کفشای جدیدم رو با ریتم منظمی روش می‌کوبم و پیش می‌رم. از کنار ردیف درختای سوزنی سپیدپوش رد میشم و نگاهم رو سمت راست برمی‌گردونم. به سمت تنه نقره‌ای درختای برهنه چنار. و فکر می‌کنم به همه نقاشی‌هایی که از صحنه‌های مشابه دیده بودم؛ از رقص نور چراغ روی تنه و شاخه‌های ظریفشون.  آسمون سرخه و یه برف سبکی در حد رفع تکلیف می‌باره. هوای تازه و سرد رو با بینی فرو می‌کشم و طی یه بازدم طولانی از بین دو لب بیرون میدم تا بتونم نفس‌هامو ببینم. هیچ وقت تکراری نمیشه. به ایستگاه اتوبوس می‌رسم؛ اما قرار نیست سوار شم. می‌خوام مکث کنم. می‌خوام طبق عادت برای یک دقیقه عین مسخ شده‌ها پشتم رو به میدون و ماشینای در حال گذر کنم و از بالای بلندی، به کوه‌های دوردست شمال نگاه کنم. وقتی هوا تمیز باشه حتی اگه شب هم باشه، سایه‌روشن صخره‌های برفی مشخصه. اما امشب با وجود بارش و مه فقط از نوری که روی هر کدوم سوسو می‌زنه میشه تشخیص داد اونجا یه حجمی هست؛ سنگین، ساکت، مدفون زیر یه آوار سفید. اونجا میمونم و برای مدتی بهشون خیره میشم. میذارم خواننده‌ای که تو پلی‌لیست نوبتش شده با تمام قدرت گوش‌هام رو تصرف کنه. به‌هرحال به جز تپش‌های قلبم و دلپیچه‌ی شادی‌آوری که هیجان رو به قسمت میانی بدنم می‌کوبه چیز دیگه ای حس نمی‌کنم. برای بار هزارم احساس زنده بودن می‌کنم. و یه میل شدید...می‌خوام اونجا باشم. اون بالا، بین اون صخره‌ها. هرشب آرزو می‌کنم. مثل یه مراسم آیینی. هرشبی که به اون‌جا می‌رسم این حسرت تو وجودم پنجه می‌کشه و به دیواره روحم می‌کوبه. اما من فقط نگاه می‌کنم. و بعد... بعد پشتم رو به اون هیولاهای باستانی می‌کنم و با ریتم موسیقی جدید به طرف پا ای روز بــــرآ......
ما را در سایت ای روز بــــرآ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8aranellas4 بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 ساعت: 22:27

فصل ششم مای هیرو هم تمام شد (من تمام کردم یعنی) و باید بگم هرچقدر قسمت‌های اولش زجر کشیدم و فکر کردم دیگه نِمِتـ... از اون فضای مارولی و دی سی فاصله گرفت و دوباره شد همون انیمه شونن مدرسه‌ای. یه نکته‌ای که در انیمه‌ها قابل تحسینه اینه که حتی تو سطحی ترین داستان‌ها یه تلاش غیرقابل انکار برای نمایش پیچیدگی و انسانیت در افراد دیده میشه و لعنت به اون طراحی گیسوان در باد و فَک! با وجود سرعت اما معمولا از قیافه نمیفتن و این به وضوح در مانگا هم رعایت شده (البته هنوز جام طراحی فک دست طراح جوجوتسوعه!) فکر می‌کنم داره تموم میشه و امیدوارم مثل بعضی نویسنده‌ها فکر نکنه با کشتار بیشتر ما عاشق قصه‌اش میشیم. کل کلاس A  شخصیت‌های فرعی مدرسه و ده تا قهرمان اول هم خط قرمزمن، خصوصا شوتو! (لامصب عین نون بربری شخصیت زده، ریخته تو داستان!!)  اگر از این سبک یا کلا انیمه لذت نمی‌برین بازم دلیل نمیشه از این آهنگ فوق‌العاده اندیگ بخش دوم این فصل لذت نبرین.  لینک متن و ترجمه اش رو هم می‌ذارم که عیشتون کامل شه. North Wind - Six Lounge    متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. ای روز بــــرآ......
ما را در سایت ای روز بــــرآ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8aranellas4 بازدید : 19 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 ساعت: 22:27

سهراب سپهری یه جا به نکته ظریفی درباره عشق اشاره می‌کنه: «و عشق صدای فاصله‌هاست صدای فاصله‌هایی که غرق ابهامند نه صدای فاصله‌هایی که مثل نقره تمیزند و با شنیدن یک هیچ می‌شوند کدر» ارتباط احساسی بین دو آدم، لااقل تو روزهای شروعش به شدت نوسان داره، در تلاطمه. شاید چون هرکسی باید با ترس‌هاش روبه‌رو بشه و در کنار آرامش و شادی‌ای که این حس براش به ارمغان آورده مضطرب باشه که نکنه زیاده‌روی کنه، نکنه زیادی خودش باشه و این فرد مقابل رو فراری بده؟ نکنه این بار هم نشه این آتش سرکش رو به یه شعله ملایم اما دائمی تبدیل کرد؟! عشق تمام حواس مارو نسبت به هم در تیزترین و حساس‌ترین حالت ممکن قرار میده. با تمام نیرو و قدرتی که می‌بخشه اما بهایی هم داره. قدرت حواس و درک باعث میشه ما دیوارهامون رو فروبریزیم تا بیشتر احساس کنیم و در آسیب‌پذیرترین حالتمون قرار بگیریم و همین در یک موقعیت خاص باعث میشه صرفا یک سکوت یک "هیچ"، از طرف مقابل ما رو در هم بشکنه...  پ.ن: تغییری در زندگی عاطفی‌ام به وجود نیومده. حرفای یه موجود باستانی درباره انواع خود باعث شد بهش فکر کنم و دلم بخواد این فکر رو به اشتراک بذارم. پ.ن2: احتمالا من سهراب رو به میل خودم تفسیر کردم ولی مگه این بخشی از جذابیت شعر، و در معنای عام هنر، نیست؟ :) ای روز بــــرآ......
ما را در سایت ای روز بــــرآ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8aranellas4 بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 ساعت: 22:27

مسترکلاس جهان‌سازی تموم شد و یه فکری توی سرم وول می‌خورد که باید حتما جایی ثبت می‌کردم! یه بار وسط سروکله زدنم با داستان، ریحانه بهم گفت چرا می‌نویسی؟ گفتم نمی‌دونم. حس می‌کنم باید بنویسم. خب راستش این قصه‌ایه که فقط من می‌تونم تعریف کنم. (کمر مغزش ازین منطقم رگ به رگ شد!) ولی بعد که بیشتر بهش فکر کردم دیدم انقدر هم جواب سربالایی نبود! * تو یکی از جلسات داستان‌نویسی، جمیسین میگه انسان‌هایی هستن که به کارِ شما نیاز دارن! اون وقت شما دیگه برای خودتون نمی‌نویسین. می‌دونم الان آریاییِ درونتون میگه آره همه چمباتمه زدن یه کنجی که تو، بدل فردوسی، بیای قصه بگی براشون!! ولی بیاین از دایره ی منِ نوعی و شمای فرضی بریم دورتر. به همه آدم‌ها و همه قصه‌های نابی که درونشون نگفته میمونه فکر کنید. (یه بار یکی گفت از بام تهران که به خونه‌ها نگاه می‌کردم فکر کردم پشت هر پنجره یکی دو تا آدمه و هر کدوم یه قصه دارن. یهو ازین حجم داستان به وحشت افتادم!) و به این فکر کنید که چندبار پیش اومده غمگین، مستاصل و یا تنها بودید و یه داستان شمارو نجات داده یا دستِ کم یه تسکین موقت...که استراحت کنید؛ نفسی تازه کنید و دوباره برای رویارویی با چالش ها و مشکلات از جاتون پاشید. چندتا فیلم و سریال خوب دیدید؟ چقدر بیشتر از سهمیه یه نفره‌تون زندگی کردید؟  می دونید همه اون اشک‌ها و لبخند‌ها، اون هیجانات و اضطراب‌ها و تمام اون لحظات غمبار یا عاشقانه رو هیچ‌وقت نداشتید اگه یه روز یه نویسنده به بی‌قراری سرانگشت ها و جرقه‌های ذهنش بی‌اعتنایی می کردو فکر می‌کرد: «آخه کی داستانِ منو میخونه؟!» * البته جمیسین جنبه دیگه ای از حرف رو مدنظر قرار داد؛ که شما صدای آدم‌هایی باشید که چه درگیر مارپ ای روز بــــرآ......
ما را در سایت ای روز بــــرآ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8aranellas4 بازدید : 53 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 13:31

به قول بهروز تو وضعیت سفید: «هوا بهاری شده!» اینم عیدی: متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. پ.ن: اومدم صفحه نمایش تبلت رو تمیز کنم که دیدم تصویر صفحه عوض شده و عکس زیره (بک‌گراند روی اسلاید شو بود). خلاصه که من داشتم از بیرون  تمیزکاری می‌کردم و می‌سابیدم، لیوای از داخل! ای روز بــــرآ......
ما را در سایت ای روز بــــرآ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8aranellas4 بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 13:31